بهـــارِ مـــن :)
چهارشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۵۷ ب.ظ
در چند سال گذشته، برای هزارمین بار بود که به اجرای آن فکر میکردم ...
بنظر ایده ی خوبی می آمد اما انگار که من، "مرد عمل" نبوده ام،
در واقع اگر بخواهم با خود صادق باشم، بهتر است بگویم: نمی خواستم مسـئولیت قبول کنم ... چون همیشه می ترسیدم ...
می ترسیدم مانند تمام کارهایی که پیش از آن انجام داده بودم، پس از مدتی این هم برایم عادی شود و دیگر از انجام دادنش، لذتی نبرم ...
می ترسیدم که فقط برای رفع تکلیف باشد ... یا یک روزمرگی ... یک خستگیِ مُدام ...
آری من همیشه می ترسیدم ...
اما امروز بود که سرانجام تصمیم نهایی را گرفتم ... برای من و باور هایم، دو راهیِ خیلی سختی بود!
با اینهمه من توانستم! اصلا بهتر است که این روز را در تقویم شخصی ام ثبت کنم!
روزی که من از پیله تنهایی ام -که کم کم داشت خفه ام میکرد- بیرون آمدم و خواستم که بنویسم ...
که همه را به خانه ی ذهنم دعوت کنم ...
خانه ای سرسبز و با طراوت، پُر از حس زندگی و لحظه های تکرار نشدنی ... شاید هم نوعی هیجانِ لذت بخش ...
خانه ای در سرزمینِ رویاهای بنفــــش ام :)
پس بفرمائید ... همگی خوش آمدید!
چهارشنبه نوزدهم اسفند ماه هزار و سیصد و نود و چهار
ساعت 23:57 دقیقه
- ۹۴/۱۲/۱۹