رویـــا های ِ بنفــــش

اندکـــی صبـــــر، سحـــــر نزدیکـــــ اســـــت ...

رویـــا های ِ بنفــــش

اندکـــی صبـــــر، سحـــــر نزدیکـــــ اســـــت ...


...
من یک مربی ام :)

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۳ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

۳۱
فروردين
     "سوء تفاهم" نام نمایشنامه ای بسیار زیبا و هنرمندانه اثر "آلبر کامو" ست که به نوعی داستان زندگی همه ی ما انسان ها را روایت میکند، همچون من که تمام هفته ی پیش -و شاید هم بیشتر- و هنگام خواندن این کتاب متوجه نبودم که خود نیز گرفتار سوء تفاهمی بزرگ در زندگی ام هستم! 
   حوادث و رویداد های زندگی، همیشه آنطور که ما می خواهیم و انتظارشان را میکشیم پیش نمی روند، اصلا شاید هیجان زندگی در همین غافلگیری هاست! آنجا که فکر می کنی تمام کائنات، تنها برای تو و به نفع تو کار میکنند و به یک باره می بینی که هیچ! 
هیـــچ برایت نمانده جز خودت و راه مبهمی که پیش رو داری ... و صد البته که همه می دانند من تا چه حد، دیوانه ی هیجان بوده و هستم ... و خواهم بود :)
   اما آنچه که در این وضعیتِ مضحک! اهمیت پیدا میکند اینست که حرکت بعدی مان را در شطرنج زندگی، چه انتخاب کنیم؟! من معتقدم هر گاه که خود بخواهیم و اراده کنیم توانایی مواجه با این برنامه های شکست خورده و آرزوهای اضافی را بدست خواهیم آورد. اصولا برای همگان دو راهی دشواری ست، انتخاب بینِ عادت به وضع موجود و یا تصمیم برای تغییر شرایط ...
   در هر صورت، اختیار تنها با ما و افکارمان است که تعیین کننده ی سبک بازیِ ماست و در این شرایط خاص، کلاه بنفشم به من می گوید که من قطعا دومی را انتخاب خواهم کرد! انتخابی که انتخابش ثمره ی مشورت با دوستانی ست که مرا مورد لطف خود قرار دادند و برایم وقت گذاشتند ...
   پس همانطور که می بینید، گاهی مواقع گرفتار سوء تفاهم شدن خوبست و اتفاقا خیلی هم بکار آدم می آید!



   و حرف آخر اینکه بنفشه ها هم همیشه بنفش نیستند،
   گاهی باید رنگی باشیم!
  • بنفشه یغموری
۱۷
فروردين
     از اولین روزی که با شور و شوقی کودکانه پا به مدرسه گذاشتم و از بودن با معلمان و دوستانم لذت بُردم، تا به امروز که سعی دارم خودم هم، یکی از همان معلمانِ دلسوز باشم، حدود چهارده سال می گذرد. در این مدت، همیشه زمان هایی بوده که به هیچ عنوان نمی توانستم خودم را برای رفتن به مدرسه، قانع کنم و روز هایی هم بوده که از شدتِ ذوق و هیجان، و تنها برای اینکه ثانیه ای از کلاسم را از دست ندهم، یک ساعت زودتر در دانشگاه یا مدرسه حاضر شده ام! مثل صبح یکشنبه ی همین هفته، پانزدهم فروردین ماه نود و پنج :)
   اما براستی علتِ بروز چنین رفتار هایی چیست؟ چرا همه ی ما گاهی اوقات دچار خستگی و تنبلی در درس خواندن می شویم و گاهی اوقات هم سرشار از انرژی؟ چرا باید کسانی صرفا بخاطر گرفتن مدرک درس بخوانند و در پایان هم، هیچ علاقه ای نسبت به رشته تحصیلی و یا شغل خود نداشته باشند؟ تازه اگر شانس آنها را یاری کرده و اساسا، شغلی نصیبشان شده باشد!  
   در اینکه عوامل بسیاری در این موضوع دخیل اند هیچ شکی نیست اما همیشه یکی از موارد تاثیر گذار برای من، طرز برخورد و رفتار و گفتار یک معلم یا استاد با شاگردانش و در واقع شخصیت اجتماعی فرد بعنوان یک مربی، بوده و هست! بسیار برایم پیش آمده که بخاطر رفتار ناپسند یک مربی در کلاس، حتی از خود آن درس هم زده شده ام و گاهی هم در یک کلاسِ خارج از برنامه شرکت کرده ام، فقط بخاطر نحوه ی آموزش و بیان و رفتار معلمم! 
   فارغ از اینکه اساسا باید انگیزه ی انسان ها برای یادگیری و آموختن، انگیزه ای درونی باشد و این سوال که آیا چنین طرز فکری، راجع به استادان و معلمانم، صحیح است یا نه، هنوز پاسخ یک سوال مهم، مبهم باقی می ماند ...    
   چیست که از ما یک مربی نمونه می سازد؟ چرا باید یک نفر شایستگی تربیت و آموزش به افراد جامعه را داشته باشد و دیگری نه؟ چرا اخلاق و روحیات یک مربی تا این حد بر فرآیند یادگیری و میزان انگیزه ی دانش آموزانش موثر است؟ و ...
   
    تمام اینها، سوالاتی ست که در اولین هفته ی بازگشایی مدارس و دانشگاه ها در سال جدید، ذهن من را به خود مشغول کرده است و بینهایت امیدوارم در ادامه ی این راه دشوار و البته لذت بخشِ معلمی، به پاسخ هایی قانع کننده -از نظر خودم- برسم ...
  
    شاید هم وقت آن است که از کلاه های تفکرم* استفاده کنم ...!


   بنفـــــش فکر کنیـــد :)

* اشاره به کتاب شش کلاه تفکر (نگاهی تازه به مدیریت اندیشه)، اثر دکتر ادوارد دبونو، برگردان: آذین ایزدی فر
   
  • بنفشه یغموری
۰۱
فروردين
     و چنین بود که صفحه ای از دفتر آسمان را گشوده 
و از خود، شعری را به یادگار نوشتیم ...
   تنها به این امیـــد که در سال جدید، اندکی شاعر شویم ...

   از عـطـــرِ بهــــاران، دِگـر انـدوهـــی نیســـــت
   بـرخیــــز بنفشــــه! موســــمِ پیـــــروزی ســت
   تنهــــا دو قــــدم مانـــــده به خنــــدیدنِ صبـــح
   عیــــــدِ آرزوهاســـت، دِگــر شکـــی نیســـــــت


   آرزومنــــدِ آرزوهــــای شُمـــــا،
    بنفــــشهـ :)

شاعر: خودم / عکس: شکوفه های محوطه ی پردیس نسیبه تهران، دانشگاه فرهنگیان، اسفند ماه نود و چهار / عکاس: باز هم خودم :)
  • بنفشه یغموری