پس از تقریبا دو ماه و خورده ای غذایِ سکوت خوردن، نوشتن -و در واقع تایپ کردن!- کار بسیار سختی بود .. در حد شکستنِ شاخ غول! اما خُب، انرژی حاصل از اردوی دیروز باعث شد که بخواهم گزارشم را ثبت کنم ..
روز دوشنبه بیست و یکم تیر ماه قرار بود که من چند ساعتی را مهمان گروه "باکوما"، در گلابدره باشم. در میان سکوت بسیار آرامش بخش کوه، اولین نکته ای که جلب توجه میکرد سر و صدای بچه ها بود و همین سر و صدا باعث شد که من آنها را راحت تر پیدا کنم .. هشت بچه ی دبستانی پُر انرژی و سه مربیشان که کنار آب نشسته بودند و قرار بود که پمپ های آبی مختلفی را با استفاده از وسایل ساده ای مثل نِی و لیوان و لوله پلاستیکی و .. بسازند. ما سه پمپ آبی مختلف ساختیم.
در اولین نوع آن، بچه ها سعی کردند با کمک یک لوله پلاستیکی، پمپ را بسازند. دو سر لوله باز بود و باید یک سرش در آب قرار میگرفت و سر دیگرش هم توسط دست بچه ها پوشانده می شد. با بالا و پایین آوردن لوله در آب، آب از لوله بالا آمده و به اطراف می پاشید.
در دومین روش، دو تیکه مساوی از نی را بُریدیم و آنها را در زاویه نود درجه نسبت بهم قرار دادیم، طوریکه یکی از نی ها در داخل لیوان آب قرار میگرفت و اندکی هم از کف لیوان فاصله داشت و نی دیگر، با زاویه نود درجه بیرون از آب بود. حالا نوبت بچه ها بود که درون نی ای که بیرون بود، فوت کنند تا آب از نی دیگر بالا بیاید.
برای ساختن آخرین پمپ، یک نی را به سه قسمت مساوی تقسیم کردیم و با قیچی آنرا بُریدیم، البته نه بطور کامل. سپس دو سر نی را بهم نزدیک کردیم تا حالتی مثلثی شکل داشته باشد و در قدم بعدی هم یک چوب نازک را از وسط نی رد کردیم و با چسب آنرا به نی چسباندیم. چرخاندن این وسیله در آب باعث میشد که آب از دو طرف نی بیرون بریزد.
بعد از ساختن پمپ های آبی، دایی بهادر به بچه ها یاد داد که با استفاده از یک لیوان یکبار مصرف و سوراخ کردن تهِ لیوان و رد کردن یک نخ بافتنی خیس از آن، صدایی شبیه به صدای "قُد قُد" تولید کنند. بعد از آن هم با استفاده از یک نی که سر آن به شکل عدد هشت بُریده شده بود، سوتِ مُرغی ساختیم و سعی کردیم با کوتاه کردن نی، زیر و بَم شدن صدای تولید شده را بررسی کنیم. تا به اینجای کار که تمام بچه ها در آزمایش ها شرکت می کردند و بعضی یکبار، و عده ای هم چندین بار یک آزمایش را انجام میدادند تا به موفقیت برسند. یکی دو نفری هم بودند که پس از انجام هر آزمایش و امتحان کردن آن، دوباره به فعالیت قبلی خود بازگشته و سعی میکردند کوهنوردی یاد بگیرند!
پس از صرف نهار دسته جمعی و نشستن بر سر یک سفره، آن هم در هوای کمی تا قسمتی بادی!، نوبت بازی کردن بود -البته بماند که تا همانجا هم بچه ها اصلا به خودشان سخت نگرفته و بطور دائم در حال بازی و فعالیت و کاوش به شیوه خودشان بودند، و بنظرم شاید هدف اصلی از اردو هم همین بود- بچه ها به دو گروه تقسیم شدند و خاله فاطیما، پاهای آنها را با چسب به یکدیگر بست و آنها باید سعی می کردند که گروهی راه بروند و پاهایشان را حرکت دهند، بدون آنکه خودشان و یا دیگران را به زمین بیندازند. بازی و در واقع مسابقه، برنده و بازنده ای نداشت و تنها تلاش بر این بود که بچه ها در انجام یک فعالیت گروهی شاد شرکت کرده و لذت ببرند و سعی کنند با ایجاد هماهنگی در قدم هایشان، زمین نخورند و به موفقیت برسند. پس از کمی تمرین و کمک گرفتن، بالاخره تمام بچه ها توانستند که این احساس موفقیت را تجربه کنند.
بعد از بازی همگی دور آب جمع شدیم تا اینبار گاز هیدروژن تولید کنیم. بعد از جستجو های فراوان عمو سهیل و دایی بهادر برای پیدا کردن بطری مناسب، بالاخره آزمایش شروع شد. در ابتدا دایی بهادر ماده ای بنام "چَنته" را -که از آن برای باز کردن لوله های فاضلاب استفاده میشود- نشان بچه ها داد. بچه ها یکی یکی آنرا لمس کردند و متوجه احساس داغی و سُر بودن آن روی دست های خود شدند و از این قضیه، کاملا هیجان زده بودند! سپس چنته را داخل بطری ای که تقریبا یک سوم آن پُر از آب بود ریختیم. همینطور که واکنش در حال انجام بود، بچه ها به بطری دست زدند و گرمای تولیدی در اثر واکنش را احساس کردند. حتی توانستند با قرار دادن بطری کنار گوش هایشان، صدای واکنش را هم بشنوند! در مرحله بعد بود که بچه ها ورقه های آلومینیومی را بشکل گلوله هایی کوچک در آورند تا با اضافه کردن آنها به بطری، باعث بالا بردن سرعت واکنش شوند. سرانجام گاز هیدروژن تولید شد و برای کمتر کردن دمای بطری، آنرا در داخل آب قرار دادیم. بعد هم عمو سهیل بادکنکی را روی بطری قرار داد و بادکنک بوسیله گاز هیدروژن، باد شد. جالب این بود که در حین آزمایش بچه ها مدام فرضیه های مختلفی را مطرح می کردند. یکی انتظار داشت که در هنگام واکنش بطری منفجر شود و دیگری از گرمای چنته به وجد آمده بود. البته یکی دو نفر هم مدام اصرار میکرند که بادکنکِ باد شده به آنها داده شود که در نهایت با بی توجهی دایی بهادر مواجه شدند و به آنها گفته شد که این یک کار گروهی ست و ما میخواهیم با هم آنرا امتحان کنیم.
بعد از باد کردن دومین بادکنک به شیوه مشابه، بادکنک ها را به هوا فرستادیم و سپس به سراغ آخرین آزمایش رفتیم. آزمایش "سیال غیر نیوتنی!" شاید با خواندن اسمش فکر کنید که احتمالا باید ماده عجیب و غریبی باشد اما ماده مورد نظر چیزی نبود جز کمی آرد ذرت که باید با آب مخلوط شود و نتیجه ی آن، میشود ماده ای که خواص جالبی دارد: یعنی اگر با آن آرام برخورد کنید، حالت مایع را داشته و شما میتوانید براحتی دستتان را در آن فرو کنید اما اگر بطور ناگهانی به آن ضربه بزنید، همانند دیگر جامدات عمل کرده و ممکن است باعث شود دستتان کمی درد بگیرد! بعد از توضیحات دایی بهادر، باز هم به بچه ها فرصت داده شد تا خودشان این خواص عجیب را آزمایش کنند و طبق معمول بچه ها از نتیجه شگفت زده شده و سیل عظیم نظرات و فرضیات مختلف را به زبان آوردند. حتی میخواستند بادکنک هایشان را هم با آن ماده عجیب پُر کرده و سختی اش را امتحان کنند و البته در نهایت هم موفق شدند و در این میان، چند ضربه هم نصیب من شد!
وقتیکه آزمایش ها تمام شد، به کمک یکدیگر زباله ها و وسایلمان را جمع کردیم و به قصد بازگشت به راه افتادیم.
فواید این اردوی یکروزه بسیار بود و از جمله ی آن، میتوان به تلاش برای مسولیت پذیر کردن بچه ها از طریق عمل کردن آنها به حرف ها و قول هایی که میدهند و همچنین انجام فعالیت های مختلف بصورت گروهی اشاره کرد. این مسئله که بچه ها خودشان در انجام آزمایش ها مشارکت داشتند و بعد از آن هم دارای آزادی نسبی برای انجام فعالیت های مورد علاقه خود بودند، واقعا لذت بخش بود. آنجا کسی تلاش نمیکرد که مفاهیم علمی را به زور کلمات به خورد بچه ها بدهد و آنها را کسل کند و شرایط یادگیری و مشارکت برای تمام بچه ها مساوی بود و کسی به فرد گرایی توجه نمیکرد.
و در پایان، این تجربه بی نظیر بار دیگر به من یاد آوری کرد که بچه ها واقعا خواستار یادگیری اند اما نه آنطور که اکنون در مدارس به شیوه سنتی آموزش داده میشود. هنوز هم آزمایشگاه ها و کارگاه های بسیاری هستند که تجهیزات مناسبی هم دارند اما در تمام سال خاک می خورند و از ظرفیت های آنها استفاده ای نمیشود.
امیدوارم که این شرایط تغییر کند و البته واضح است که تغییر را ابتدا باید از خودمان شروع کنیم ..
بنفـــش باشیـــد :)